انقلاب اسلامی ایران؛ علیه مدرنیته
- شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۱، ۱۲:۱۵ ب.ظ
- ۰ نظر
انقلاب اسلامی ایران علیه مدرنیته
(به مناسبت 34مین سالگرد پیروزی انقلاب)
1ـ بررسی جریان مدرنیته (تمدن مادی)
1/1ـ مادی بودن "مبادی، مبانی و غایات" مدرنیته
یک تحولی در جامعه جهانی و بشری در حدود پنج قرن قبل اتفاق افتاده است که از آن به عنوان «رنسانس یا نوزائی» یاد میشد. این تحول منشأ پیدایش و شکل گیری تمدنی شده است که جریان تحول اجتماعی آن ـ که محصول این انقلاب است ـ بنام «تجدد و مدرنیته» شناخته میشود که همه ما کم و بیش با آن آشنا هستیم.
این جریان تجدد، حرکتی است که بر محور انسان شکل گرفته؛ اما نه براساس لایههای عمیق وجود انسانی بلکه بر محور طبیعت و حس انسان و هدفی جز دستیابی به لذت جوئی حسی در شکل متنوع تر و توسعه یافته تر ندارد. بدون شک این مطلب بر احدی از اهل بصیرت پوشیده نیست که آرمان این حرکت جهانی، به حداکثر رساندن لذایذ حسی بشر میباشد.
طبیعی است مبادی و مبانی هم که بر آن تکیه دارد، اصولی هستند که بر همین جنبه انسانی تکیه میکنند و آن انسان مداری (اومانیسم)، لیبرالیسم(آزادی از تقیدات معنوی و قدسیات)، راسیونالیسم و تکیه به عقل نقاد و جزئی نگر و خود بنیاد انسان و اعلام استغناء از وحی در همه عرصهها و لااقل در حوزه معیشت انسان است.
این اصولی که ذکر شدند، متفکرین و غرب شناسانی که غرب را به خوبی میشناسند، آنها را گوهر تجدد مینامند و معتقدند که تجدد غیر از این پوسته محسوس و ملموس قابل اندازه گیری و پیمایش (مانند سد و خیابان و ماهواره و شبکههای ارتباطی جدید و نظامها و ساختارهای دموکراتیک) بر یک روحی تکیه دارد که روح و جانمایه این تجدد همان تحولات بنیادین انسانی است که در جامعه مغرب زمین اتفاق افتاده است.
1/2ـ سه رکن اساسی مدرنیته (تمدن مادی)
1/2/1 ـ نظام تولید مفاهیم از علوم پایه تا علوم کاربردی
این تمدن با این مبادی و آن غایات از یک انقلاب هنری آغاز شده که همان هنر معماری و نقاشی است و سپس سختافزار و نرمافزار خودش را تولید نموده است، این تمدن به سه رکن اساسی تکیه دارد: 1 ـ نظام تولید؛ که نظام مفاهیمی متناسب با آن مبادی و غایات بر پایه حسگرائی تولید کرده است. مفاهیمی که ممکن است به حسب ظاهر متکثر باشند ولی در واقع از یک انسجام برخوردارند؛ بگونهای که فلسفه فیزیک و فلسفه حیات به منزله «اصول عقاید» این نظام مفاهیم جدید هستند. به عبارت دیگر فلسفه فیزیک حسی و فلسفه حیات حسی، به منزله نظامِ محوری و اصول اعتقادات نظام مفاهیم مدرنیته است.
پس این دستگاه تولید، یک نظام مفاهیمی با کارآمدیهای حسی تولید نموده است.
1/2/2 ـ نظام توزیع مفاهیم جهت تعیین کلاسههای افراد جامعه
آنگاه نظام آموزشی، توزیع و ساختارهای جهانی توزیع آن مفاهیم را ـ از ردههای تخصص و فوق تخصص گرفته تا ردههای ابتدائی ـ تنظیم کرده است. بنابراین یک شبکه تولید و توزیع مفاهیم ـ از مفاهیم محوری و اعتقادی گرفته تا مفاهیم کاربردی و عملی برای اداره حیات بشر ـ تولید کرده است و سپس متناسب با این نظام تولید شده مفاهیم و نظام توزیع مفاهیم که علوم با گرایشهای مختلف و کلاسه علوم ـ که هر ردهای چه عنوانی پیدا کند و فرد چه میزانی از اطلاعات را بداند ـ میباشند، ساختار توزیع مناصب را درست کرده اند. به این معنا که برای مناصب، موقعیتهای علمی تعریف نمودهاند تا مشخص نمایند که هر کسی با این حد از آموزههای علمی، کدام منصب را میتواند به عهده بگیرد و در کلاسه چه قواعدی، روابط اجتماعی را فرم دهد.
1/2/3 ـ ایجاد ساختار مناصب اجتماعی بر پایه نظام مفاهیم جهت ساماندهی روابط اجتماعی
بنابراین نظام تولید و توزیع مفاهیم و ساختار مناصب بر محور همان مفاهیم، جهت ساماندهی روابط اجتماعی صورت گرفته است، به دنبال آن بستر و مجاری حسی و سنجشی انسانها و نظام ارزشی جامعه را محدود کرده است. گرچه ممکن است به حسب ظاهر به نظر برسد که این نظام فقط به روابط اجتماعی انسان ختم میشود ولی اینگونه نیست. یعنی وقتی که ساختار مناصب تعریف میشود، دقیقاً مشخص میشود کسی که در منصب یک وزارتخانه مینشیند یا کسی که معلم یک کلاس است و یا کسی که سفیر است بایستی بر اساس قواعد خاصی روابط خود را تنظیم نماید. قواعد تنظیم روابط اجتماعی، قواعد مدون شدهای بر پایه همان اصول اعتقادات حسی (فلسفه حسی، فلسفه حیات و فلسفه ریاضی محض) است.
1/3 ـ تغییر نظام ارزشی جامعه و حذف معنویت؛ حاصل جریان مدرنیته
وقتی مجاری حسی بشر کنترل شد، دیگر بسیار مشکل خواهد بود تا بشر بتواند اعتقادات خودش را حفظ کند. البته ممکن است در ابتداء وقتی نظام تولید و ارضاء نیاز اجتماعی وارد میشود انسان بتواند مقاومت کند ولی وقتی الکتریسیته، شبکههای ارتباطی، ماهواره، اینترنت و خلاصه این مدل زندگی جدید میآید مگر میتوان در مقابل آنها مقاومت نمود. چه انسانهایی بودند که مدتها در خانه خویش از لامپ و انرژی الکتریسیته استفاده نمیکردند ولی به مرور زمان بستر عینی آنها را مجبور کرد تا از این ابزار استفاده نمایند.
به هر حال تجدد وارد زندگی بشر شد و در ابتداء متکی بر روح ماتریالیستی و آن سه اصل شناخته شده (اومانیسم، لیبرالیسم و راسیونالیسم) بود. این تمدن در ابتداء راه، داعیه فراگیری همه عرصههای حیات بشر را نداشت، بلکه فقط مدعی جدایی دین از سیاست بود. ولی تمامیت خواهی این تمدن، این تفکیک را نقض کرد و طولی نکشید تا پرچمداران اندیشه تجدد ـ چه در جناح لیبرال دموکراسی و چه در جناح سوسیالیسم و کمونیزم ـ روی اصل دیانت و معنویت خط زدند؛ یکی گفت اعتقاد به خدا محصول واژگونگی اوضاع اقتصادی جامعه است لذا اگر اوضاع اقتصادی به روال عادی خود بر گردد، در جامعه آرمانی دیگر خبری از دین نیست. دین زائده روابط تولید نابهنجار است. هنجار روابط اقتصادی به نفی دین تمام میشود، یا گفتند دین افیون تودههاست و دیگری گفت؛ اصل اعتقاد به خدا، اعتقادی ناشی از جهالت و ترس است.
1/4 ـ تحقیر شعار محوری انبیاء (توحید) نقطه اوج مدرنیته و تجدد
من این نقطه را نقطه امتلاء عالم از جور تلقی میکنم و امتلاء عالم از جور این است که اصل کلمه توحید و شعار محوری انبیاء در جامعه جهانی تحقیر شود. و این نقطه نقطه اوج تجدد است که در آن شعار محوری تجدد تا حدی پیش میرود که به هر کجا نگریسته شود ـ اعم از محافل روشنفکری و غیر روشنفکری ـ اصل اعتقاد به خدای متعال مایه ننگ است. در همین دانشگاه تهران، یک جوان مسلمان خجالت میکشید که تنها نماز بخواند و یا حتی بگوید مسلمان است؛ و در مقابل کمونیستها در سالهای 54 و 55 با افتخار سر خود را بالا میگرفتند با وجود اینکه در کانون تشیع هم بودند. وقتی جوانان مشرق زمین برای تحصیل به اروپا میرفتند، اسلام خود را مخفی میکردند. این امر محصول تجددی است که در ابتداء میگفت کاری با دیانت ندارد و فقط میخواهد حوزه سیاست را تفکیک کند!
اصولاً «طرح توسعه پایدار» مفهومی غیر از تمامیت خواهی تجدد ندارد چرا که دولت حداکثریِ علم حسی، راهی برای دین باقی نمیگذارد. مجاری حس و مجاری اندیشه بشر را در فضایی قرار میدهد که محصول آن توسعه مادیت است. این تمدن به نقطه اوج شکوفائی خودش رسیده است که همان نقطهای است که شعار و پرچم محوری آن دائم در حال پیشروی است و در محافل روشنفکریِ جامعه جهانی، دین علامت عقب افتادگی و تحجر معرفی میشود.
2 ـ انقلاب اسلامی و استراتژی حرکت آن
2/1 ـ انقلاب اسلامی حرکتی از لایههای باطنی جامعه جهانی، علیه تمدن مادی
بدنبال بروز این تمدن مادی، حرکتی از لایههای باطنی جامعه جهانی علیه این حرکت جهانی اتفاق افتاد که نقطه ظهورش در انقلاب اسلامی است. بی تردید انقلاب اسلامی یک انقلاب ضد استبدادی و ضد استعماری است، ولی قطعاً تعریف در این حد، ستم در حق آن است. انقلابی که در فاصله بیست سال مرزهای خود را فتح میکند و به همه جهان سایه میافکند و یکی از رقبای جدی خود یعنی سوسیالیزم را شکست میدهد که بدون تردید مهمترین عامل شکست کمونیزم، انقلاب اسلامی است هر چند ضعف درونی آن و نبود برخی از آزادیهای فردی که غربیها بر آن تکیه میکنند تأثیر داشته است. شاهد گویای این مطلب این است که در سال 57 تمام نهضتهای دنیا ـ غیر از انقلاب اسلامی ـ کمونیستی است. ولی در سال 58 بعد از فتح لانه جاسوسی حتی یک انقلاب کمونیستی در دنیا وجود نداشت بلکه همه انقلابات مذهبی بودند؛ این امر نقطه شروع فروپاشی و افول قدرت سیاسی شوروی است و از جهت قدرت اقتصادی هم که از اول دچار مشکل بود. کوبا در سال 57 در 17 کشور آفریقایی لشکر داشت و از مبارزات کمونیستی دفاع میکرد ولی در سال 58 در هیچ جایی لشکر نداشت.
هم چنین انقلاب اسلامی؛ جناح دوم (لیبرال دموکراسی) را نیز در معرض خطر جدی قرار داده است. با این بیان که بعد از فروپاشی شرق، برخی پایان تاریخ را ادعا میکردند و میگفتند: حالا لیبرال دموکراسی پیروز شده و تاریخ به مرحله پایانی خودش رسیده است. یک تئوریسین بزرگ آمریکا ـ که نظریه پرداز شورای روابط خارجی آمریکاست و نظریه او به منزله مبنای عمل روابط خارجی آمریکاست ـ متوجه شد که این چنین نیست بلکه عالم وارد فضای جدیدی میشود، هویتهای تمدنی شکل میگیرد و همین تئوریسین دوره جنگ سرد که تمام جنگ عالم را خلاصه در جنگ مادی بر سر دنیا بین لیبرال دموکراسی و سوسیالیزم میدید، نظریه «برخورد تمدنها» را مطرح کرد و گفت عالم در شرایط جدیدی قرار گرفته است، به گونهای که هویتهای تمدنی و هویت بر محور فرهنگ در حال شکل گیری است و از گسل بین این تمدنها، لبهای خونینی در عالم در آینده پدید خواهد آمد. یعنی متوجه شد که محور چالشها در عالم از محور دنیا بر دینی به محور دنیا و خدا منتقل میشود. عدهای از روز اول هم با جهانی شدن انقلاب مخالف بودند، ولی چه ما بخواهیم و چه نخواهیم، انقلاب جهانی شده و این امر از دست ما خارج است، چرا که محور حرکت در دست دیگری و از لایههای عمیقتر باطن عالم است و آن دستی که این چالش جهانی را ایجاد کرده، دست وجود مقدس امام زمان ارواحنا فداه است که همان دست خدای متعال است.
2/2ـ افول تمدن مادی در جهان و جهانی شدن انقلاب اسلامی ( تغییر مدرنیته به نفع دین)
انقلاب اسلامی، تمدن مادی غرب را در حال غروب و افول قرار داده است. ظهور یک تمدن بوسیله بروز شعار محوری آن است که به منزله پرچم آن تمدن میباشد.
اکنون اصولاً شعار محوری تمدن غرب دیگر در میان جامعه جهانی طرفدار ندارد؛ فوج فوج در داخل مغرب زمین گرایش به معنویت اسلام پیدا میشود. یعنی دیگر هیچ کسی در دنیا احساس ننگ نمیکند که بگوید مسلمان است. سیاه پوستان آمریکا که ضعف نژادی نیز دارند در تجمعات خودشان شعار دینی میدهند. وقتی مغز متفکر هستههای چریکی کمونیستها دستگیر میگردد و در تلویزیون نشان داده میشود، شعار الله اکبر سر میدهد. این معنایش این است که در موازنه جهانی، موازنه به نفع مذهب در حال تغییر است و عجلهای هم در کار نیست. جابجایی تمدنها تمام شده است ولی از دید فلسفه تاریخ بدون شک نقطه سقوط و افول تمدن غرب آغاز شده است. چون شعار محوریش در حال غروب است. همه سر و صداهایی که به گوش میرسد، سر و صدای تمدنِ در حال عقب نشینی از میدان جامعه جهانی است.
2/3 ـ طرح سه دیدگاه پیرامون استراتژی حرکت انقلاب
حال در خصوص استراتژی انقلاب اسلامی این سؤال مطرح است که انقلاب اسلامی در آینده به چه چیزی نیاز دارد؟ و چه رویهای را بایستی در پیش گیرد؟ در این خصوص سه دیدگاه مطرح است:
2/3/1 ـ دیدگاه اول: مدرنیته اسلامی
دیدگاه اول مربوط به عزیزانی است که معتقد به «مدرنیته اسلامی» هستند. به این معنا که میگویند تجدد امری تجزیه پذیر است و لذا می توان خوبیهایش را اخذ کرد آنگاه به آن آهنگ اسلامی بخشید.
ـ رد دیدگاه اول: تجزیه بردار نبودن مدرنیته
دو دیدگاه در مقابل آنها وجود دارد که این دو دیدگاه معتقدند تجدد و مدرنیته تجزیه بردار نیست. چرا که تجدد غیر از جنبههای کمی و ملموس مانند سد، جاده، خیابان، برق، ماهواره، صنعت و ... حتی غیر از ساختارهای دموکراتیک، روح عمیقتری نیز دارد و آن توسعه انسانی و تحول انسانی است که در مغرب زمین اتفاق افتاده است و لذا توصیه میشود که بایستی توسعه را از آنجا آغاز کرد و الا مانند ساختن برج از طبقه پنجم است. مگر میتوان تجدد را بدون لایههای باطنی و عمیق آن وارد کرد. اصولاً غرض از این بحث که میگویند «توسعه سیاسی مقدم است» همین مطلب است. یعنی توصیه میکنند که بایستی از لایههای باطنی شروع کرد و آن توسعه انسانی است. بنابراین، این دو تفکر مقابل، معتقدند تجدد یک مجموعه است منتهی در عین حال دقیقاً دو نوع تفکراند.
2/3/2 ـ دیدگاه دوم: پذیرش کامل مدرنیته و اصلاح قرائت دینی متناسب با جریان مدرنیته
یک تفکر (دیدگاه دوم) میگوید زیر بنا و رو بنای تجدد خوب بوده و تنها راه حیات بشری در سایه مدرنیته است و تنها راه پیش روی انقلاب اسلامی و جامعه ما مدرنیزاسیون میباشد. وقتی از آنها سؤال میشود که پس با دین جامعه بایستی چه کار کرد؟ در پاسخ میگویند: بایستی قرائت دینی اصلاح گردد و حتی این مسئله را بوسیله تئوریهایی مانند قبض و بسط و نظریههای هرمنوتیکی، تئوریزه میکنند. البته تئوری قبض و بسط نمودی از همان نظریه هرمنوتیک و زبان شناسی حسی و تأویل زبانی مغرب زمین است که در قالب ادبیات شرقی ارائه شده است.
پس این اندیشه میگوید اصولاً نمیتوان مدرنیته را تجزیه کرد. مگر می شود صنعت و هنر را از اقتضائات خودش تجزیه نمود و اصولاً تجدد از صنعت آغاز نشده است بلکه از توسعه انسانی آغاز گردیده است. لیبرالیزم و قبل از آن اومانیزم، روح تجدداند. انسان مداری همان چیزی است که امروزه در علم حقوق بنام حقوق انسان طبیعی تعریف میشود و آن، حق در مقابل تکلیف است یعنی انسان حتی در مقابل خدای متعال هم مکلف نیست و این اساس اندیشه سیاسی برخی از روشنفکران مسلمانان نیز میباشد.
2/3/3 ـ دیدگاه سوم: مردود بودن تمامی مدرنیته، و ایجاد تمدن اسلامی
اما دیدگاه سوم میگوید تا این قسمت از سخن درست که نمیتوان تجدد را براحتی تجزیه کرد و هرگز قابل دینی شدنی هم نیست. بنابراین اسلامی کردن مدرنیته هم تخیلی بیش نیست. اگر مدرنیته در الگوی صنعتی و تعریفی که از رفاه طبیعی انسان میکند پذیرفته شود، در همه حوزهها بایستی پذیرفته شود. لذا دیدگاه سوم معتقد است چون مدرنیته، اسلامی شدنی نیست، از زیر تا بم قابل قبول نیست و پیشنهاد ما هم در مقابل این تمدن «تمدنی اسلامی» است. به همین جهت به شدت با مدرنیزاسیون و اصلاح قرائت دینی ـ یعنی اینکه دین به نفع مدرنیته قرائت شود و به تعبیر دیگر دین تحریف شود ـ مخالفت میکند هر چند برای آن منطقی درست شود مانند تأویل حسی (هرمنوتیک) یا تئوری قبض و بسط یا دینامیزم قرآن و مانند آنها که اینها همه بمعنای تأویل دین به نفع عینیت است و همان منطق تحریف قرآن و معارف دینی است؛ نه تفسیر معارف دینی. پس دیدگاه سوم مدعی تمدن اسلامی است و خواستار تلاش جدی در این زمینه هستند. این انقلاب سیاسی عظیمی که همه مرزهای دنیا را طی کرده و دنیای مادیت را در چالش جدید قرار داده و موازنه را به نفع مذهب تغییر داده است بایستی نرمافزار خودش را هم در همه حوزهها تولید کند. چرا که با تکیه به نرمافزار تجدد و علم سکولار هرگز نمیتوان تمدن اسلام را پی ریزی کرد و اصولاً صنعت سکولار که صنعت اسلامی نیست.
4/2- بایسته های ایجاد تمدن اسلامی
1/4/2- لزوم جامعیت دین و عدم کارآمدی الگوهای موجود در حل دردهای بشر
اندیشمندان دیدگاه تمدن اسلامی حتی یک لحظه در جامعیت و حقانیت دین و در اینکه دین میتواند چنین الگوهایی را به بشر ارائه کند آنهم الگویی که میتواند دردهای مزمن وکهنه بشریت را ـ که این دردها در دوره مدرنیته کهنه تر شده است ـ درمان کند؛ شک نکرده اند. آیا واقعاً مدرنیته درد آزادی بشر را درمان کرده است؟ ! نرمافزاری کردن بردهداری آیا به معنای ایجاد آزادی است؟! کنترل تصمیم گیری از طریق تصمیم سازی و بدست داشتن مجاری تصمیم سازی جامعه جهانی آیا به معنای توسعه آزادی است؟ یا به معنای بردهداری نفاق میباشد؟ حاکمیت شرکتهای اقتصادی بر همه مناسبات جهانی حتی در توسعه انسانی تا جایی که در مسیر توسعه طبیعی، عواطف انسانی را مثل منابع طبیعی خرج میکنند. ادعا میکنند که مطابق سفارش صورت گرفته آدم میسازند؛ یعنی همانطور که در مهندسی متالوژی یک قطعه با نقطه مختصات خاص میسازند، آدم با نقطه مختصات متناسب با کارخانه و رشد سرمایه (توسعه سرمایه داری) میسازند. البته غرض بحث مهندسی ژنتیک نیست، بلکه بحث توسعه انسانی بر پایه علوم انسانی است. بنابراین آنها مجاری حسی را کنترل میکنند، آنگاه اخلاق میسازند و در نتیجه انسان جدید ایجاد میشود.
2/4/2ـ لزوم مدیریت تحقیقات جهت ایجاد نظام تولید وتوزیع مفاهیم اعتقادی تا مفاهیم کاربردی و ایجاد ساختار مناصب اجتماعی
این نکته قابل ذکر است که سخن این دانشمندان این نیست که صنعت کاملاً تعطیل شود هم چنین سخن آنها نیز از این نیست که بشر به ما قبل تجدد برگردند و به اسب و الاغ و ابزارهای ارتباط قدیم روی بیاورند. بلکه سخن آنها این است که مسیر جریان انقلاب به کدام سو بایستی هدایت شود. آیا میتوان گفت اقتصاد مربوط به دین نیست! یعنی گفته شود که اسلام را حذف کنیم تا علم سخن بگوید! آیا مراد علم و صنعت سکولار است؟! الگوی مطلوب ما در هیچ عرصهای الگوی مطلوب تجدد نیست. اصولاً اشتراک در عناصر به معنای اشتراک در مدل به حساب نمیآید. لذا اگر یک متغیر به مدل اضافه شود کل خاصیتها به هم میخورد. در هیچ حوزه و عرصهای الگوی مطلوب مشترک وجود ندارد. لذا معتقدند شیب تحقیقاتی بایستی عوض شود.
بنابراین ادعای دیدگاه سوم این است که بایستی ابتداء نظام مفاهیم، از مفاهیم اعتقادی تا مفاهیم کاربردی تولید شده و سپس نظام توزیع هماهنگ و توزین مدارک و آنگاه درجه بندی عوض بشود و سپس ساختار مناصبِ متناسب با آن درست شود و آنگاه مجاری حسی بشر در زمینه توسعه معنویت کنترل شود؛ لذا آنها پیشنهاد علم جدید و صنعت جدید در الگوی مطلوب میدهند.
3/4/2ـ لزوم تئوریزه کردن مبانی فلسفه و تولید ادبیات اداره در تمامی سطوح جهت ایجاد تمدن اسلام
دیدگاه سوم معتقدند انقلاب اسلامی در این مرحله بایستی دو کار انجام دهد: اولاً بایستی مبانی فلسفی خود را در چالشی که قرار گرفته تئوریزه کند. و ثانیا می بایست زبان و ادبیات جدیدی را برای بیان ایدئولوژی خود بسازد. اصولاً یک انقلاب در ابتدای پیروزی، وقتی میخواهد با ادبیات دیگران کشور را اداره کند و موضوع کار خود را هدایت نماید، چون ادبیات دیگران آهنگ اهداف و مبانی آنها را دارد به بن بست بر میخورد؛ آنگاه تعارض بین راهکارها و ایدهها ظهور میکند، عدهای از راهکارها حمایت میکنند و بر ایدهها خط میکشند و میگویند ایدهها علمی نیستند اما عدهای از ایدهها حمایت میکنند و بدنبال ادبیات علمی جدید و زبان جدید علمی برای گفتگو هستند، و میخواهند از زبان تخصصی تا زبان عامیانه جامعه را بر محور ادبیات دین تغییر دهند. پس طرفداران تمدن اسلامی، مدرنیته اسلامی و مدرنیزاسیون را قبول ندارند و معتقد به اصلاح قرائت دینی هم نیستند بلکه میگویند برای بنای تمدن اسلامی بایستی از اصلاح قرائت بشری نسبت به حیات، عالم و انسان شروع شود.
4/4/2 ـ لزوم تولید تعاریف و معادلات حاکم بر اداره عالم بر پایه دین
به نظر اندیشمندان دیدگاه سوم، انقلاب اسلامی در ابتداء در چالش قرار گرفته بود و بین ایدههای انقلاب و ادبیات ابتدائی تعارض واقع شده بود، و در این حال عدهای بر اساس این ایدهها روی فلسفه سیاسی انقلاب خط میکشند. فلسفه سیاسی انقلاب یک کلمه بیشتر نیست و آن این که: دین باید عدالت اجتماعی، در حوزه سیاست، فرهنگ و اقتصاد را تعریف کند، دین باید بر عرصه تعاریف حاکم بر مناسبات جهانی بنشیند و باید تعاریف حاکم بر اداره عالم را تغییر بدهد. به عبارت دیگر توسعه تعاریف باید بر محور دین و ادبیات دین صورت گیرد؛ نه اینکه بر پایه تعاریف حاکم بر جهان، ساختار مناسبات آن تولید شود. آنگاه ما درون آن ساختار دنبال حق خود باشیم، این «طوفان در فنجان چای» است! و این «آزادی در زندان» است! همان چیزی که امام میفرمودند اسلام باید سنگرهای کلیدی عالم را فتح کند وآن سنگرها فقط سیاسی نیستند بلکه مهمتر از سنگرهای سیاسی، سنگرهای فرهنگی عالم اند. اگر ما نتوانیم تعاریف حاکم بر معادلات جهانی را تغییر بدهیم وتعریف جدید بجای آن بنهیم پس بخاطر چه با دنیا مبارزه کنیم؟! آیا بر سر اینکه من باشم و تو نباشی بجنگیم؟! اگر ادبیات اداره همان است که هست، پس اسلام چه کاره است؟ بر سر چه با دنیا میجنگیم؟!
الحمدالله انقلاب اسلامی به این نقطه رسیده است که تعارض بین ادبیات اداره و فلسفه سیاسی دین تمام شده است و جامعه به خوبی این مطلب را میفهمد. متفکرین میفهمند که یا بایستی ایدهها را بگیریم و یا راهکارها و سازوکارهای عملی را؛ و این نقطه مناسب برای شروع کار است که ما بایستی نرمافزار اداره وادبیات اداره را تولید نمائیم و سپس به دنبال سختافزاری کردن اداره برویم. ما تا نتوانیم سختافزاری و نرمافزاری اداره را تولید کنیم چگونه میتوانیم ادعای تمدن اسلامی کنیم؟! چگونه میتوانیم بگوئیم اسلام در همه حوزهها حرف دارد؟
5/4/2ـ تولید «فلسفه»، «روش علوم»، «روش استنباط»
لذا اندیشمندان دیدگاه سوم بر این اعتقادند که بایست ابتدا به تولید فلسفه ی مبتنی بر اسلام دست زد که کارآمدی عینی داشته باشد. یعنی فلسفه ای باشد که بتوان با تکیه بر آن عینیت را کنترل کرد و نه اینکه صرفا یک فلسفه ی انتزاعی باشد. این فلسفه میتواند حلقه پیوند اعتقادات و عمل اجتماعی قرار گیرد و بدنبال آن باید، «روش علوم» را پی ریزی کرد -مراد از روش علوم، در واقع منطق کشف علم بر اساس اندیشه های اللهی و نه مادی است- و در آخر هم به «توسعه روش استنباط» پرداخت. مرحله توسعه روش استنباط گذر از فلسفه های علوم به پژوهش های خُرد و عینی است.
«...ضرب الله مثلاً کلمه طیبه کشجره طیبه، اصلها ثابت و فرعها فی السماء تؤتی اکلها حین باذن ربها ...»[1]
__________________________________
پی نوشت:
[1] ـ قرآن، سوره ابراهیم، آیات 24 و 25.